سیاستهای هویتی یک جنگ
در راهروی یکی از دپارتمان ها دانشگاه راتگرز دو دختر نوجوان عرب با هم حرف می زنند. یکی مغربی است و دیگری عراقی. به عربی و با لحنی آزرده از دوستانشان (احتمالا سفید؟) می گویند که در کنار اسرائیل ایستاده اند. یکی از آنها از رابطه ای می گوید که قطع شده است. هر دو حجاب ندارند و دستان یکی از آنها چندین تاتو را بر خود دارد. آنها مسلمان یا دیندار هستند؟ این سئوال اهمیتی ندارد. از منظر غربی، آنها به دلیل رنگ پوست شان، زبانشان، و حمایت شان از فلسطین (یا حتی سکوت شان) ذیل همین نام طبقه بندی می شوند.
در فضای بیرون ازجغرافیای ایران، و شاید در سطح جهانی، جنگ باعث شده است تا مرزهای هویتی اسلام-ضد اسلام سخت تر شود و دامنه بیشتری را دربر گیرد. از یک سو، بخش قابل توجهی از عرب و غیر عرب های سکولار و غیر سکولار از کشورهای مسلمان زیر چتر فلسطین گردهم آمده اند و نوعی هویت مشترک بازآفرینی می شود. آنها به علت و دلایل مختلف که به بحث آن در این مختصر نمی گنجد همدل هستند. مردم فلسطین را مظلومان تاریخ می دانند که زیر قدرت و سلطه غربی له شده اند و صدایشان هیچگاه شنیده نشده است. مصاحبه اخیر باسم یوسف که در کشور خود (مصر) به ضدیت با اسلام متهم است نشانی از این احساسات است. و هر چه جنگ پیشتر می رود آنان با «دیگری» غربی و سفید که با آنها همدلی نمی کند بیگانه تر می شوند.
برای آن غربی سفید نیز این ایده که رنگین پوستان انسان های پست تر هستند پر رنگ تر می شود. برای انسان سفید، اسرائیل نماد تمدن است و هر چه در برابر آن است نماد توحش و عقب ماندگی. توماس فریدمن در مقاله ای در نیویورک تایمز می نویسد که «اسرائیل و غرب ارزش های مشترکی دارند که اهمیت جان انسان در آن کلیدی است. در آن نقطه از جهان حافظ اسد ۲۰ هزار نفر را می کشد و شهری را پودر می سازد و وقتی از او می پرسند که آدمهای فراونی کشته شده اند پاسخ می دهد همه می میرند.» (نقل به مضمون) بیل ماهر، مجری لیبرال و معروف نیز در برنامه ای بر همین ارزش ها تاکید می کند و لیستی را بر می شمارد: حقوق بشر، حقوق همجنسگرایان، حقوق زنان، و…و در همه آنها این اسرائیل است که نماد تمدن است و این «دیگری» است که نماد ضدیت با تمدن و عقب افتادگی. و ادامه می دهد که ما با کسانی می ایستیم که با ما ارزش های مشترکی دارند. این همان جایی است که رابطه انسان سفید و غیرسفید بازتولید می شود.
آن دو دختر شاید می توانستند از همه آن تاریخ گذشته غرب بگذرند. در حقیقت آنها در زندگی روزمره شان سعی می کردند که چنین کنند. آنها شاید عمیقا با آن ارزش های انسانی که بیل ماهر بر می شمرد همدل باشند. اما این تفاوتی در اصل ماجرا نمی کند. آنها مستقیم یا غیر مستقیم متعلق به نقطه ای از جهان هستند که برچسب غیرمتمدن بودن بر آن حک شده است، برچسبی که گویی با هیچ آبی تطهیر نمی شود. آنها هنگامی که این بحث ها را می شوند تازه متوجه می شوند که آن تاریخ و گذشته پایان نیافته است و آنان هنوز انسان های کمتری محسوب می شوندو همین به حاشیه راندگی باعث می شود تا آن مرزها دوباره بازتولید شود.
بسیاری از جریانات راستگرای ایرانی، در این معادله سعی می کنند تا حساب خود را از آن جبهه عرب/رنگین پوست/مسلمان جدا کنند و در کنار «سفید پوستان متمدن» موضع گیری کنند. برای آنان نیز جنگ اخیر دریچه ای شده برای بیان احساسات عرب ستیزانه، اسلام ستیزانه و گاهی یهود ستیزانه. جنگ را به مثابه مرجعی می بینند که آن را با دقت می کاوند تا کلیشه ها و باورهای دگر ستیزانه شان را مستحکم تر کنند. قربانیان غیر نظامی نیز برای آنان تلفات جانبی این دگر ستیزی هستند. والبته نکته غم انگیز ماجرا این است که آنان فراموش می کنند که از منظر «جهان متمدن» خواهی نخواهی آنان در جبهه عقب ماندگان/مسلمانان طبقه بندی می شوند. آنان با آن دو دختر عرب در کنار هم بخشی از این جهان «نامتمدن» هستند.
جنگ محکوم است و قتل غیر نظامیان هم. اما فهم این سیاست های هویتی در هم تنیده با آن هم باعث می شود موضع عادلانه تری بگیریم، هم بهتر تحلیل کنیم و هم تبعات طولانی مدت تر جنگ را متوجه شویم و به این سئوال فکر کنیم که چگونه می توانیم در دام این سیاست ها نیفتیم. آنهم در زمانی که غربی ها با نگاه بالا با پایین این مرزها را مدام مستحکم تر می سازند. یک پاسخ شاید این باشد: خودآگاهی از این مکانیسم های هویتی.
نویسنده :عقیل دغاقله