وكالت به چه كسى؟
به آن كس كه پدر بزرگش در ١٣٠٤ شيخ خزعل را – كه در اواخر، خود را ايرانى مى دانست و حاضر به مذاكره بود – با حيله ربود و سر انجام او را در سال ١٩٣٦ در تهران كشت، و باز در مرداد ١٣٠٤ با توپخانه، خانه هاى مردم عرب را در محمره (خرمشهر) بر سرشان آوار كرد و طى دو روز، دويست و چهل نفر از آنان را كشت؟
و در ١٩٢٨ جهت سركوب مقاومت مردم حويزه در برابر ممنوعيت لباس عربى با هواپيماهاى جنگى بمبارانشان كرد و ده ها عرب را در خفاجيه (سوسنگرد) و حويزه كشت؟ و در همان سال، حدود دو هزار زن و مرد و پير و جوان را از مناطق بنى طرف و سوارى به شمال جغرافیای ايران تبعيد كرد كه شمارى در راه مردند و شمارى حسرت ديدار دوباره سرزمين شان را با خود به گور بردند.
همو بود كه با بمباران منطقه ميناو الاحواز(اهواز)، دست كم شش تن از شيوخ و ريش سفيدان معترض به ستم ملى را اعدام كرد و صدها تن را دستگير كرد. او طى شانزده سال، سموم آريايى گرايى و عرب ستيزى را در كتاب هاى درسى و غير درسى و ديگر عرصه هاى فرهنگى كاشت.
وكالت به كسى كه پدرش – محمد رضا پهلوى – در سال ١٩٥٠ با توپ و هواپيما منطقه گسترده ميان بستان تا الاحواز(اهواز) ر را به خون كشيد تا مردمى را كه خواهان حقوق ملى خود بودند قلع و قمع كند. همين پدرش بود كه با نقشه هاى عرب زدايى در اقليم الاحواز(اهواز) ر، هزاران تن از استان هاى همسايه را به عبادان كوچاند تا تركيب جمعيت اين شهر عربى را تغيير دهد.
همين محمد رضا بود كه پس از تيرباران سه تن از رهبران سياسى مردم عرب و دستگيرى صدها تن از آنان در سال ١٩٦٤ دست ساواك را در سركوب هنرمندان عرب باز گذاشت و نقشه هاى تغيير جمعيت شهر الاحواز(اهواز) را – به ضرر عرب ها – به اجرا گذاشت. او كه فضاى عرب ستيزى را بيش از پدر ديكتاتورش گسترش داد؛ در عرصه هاى مختلف فرهنگى و ادبى و سياسى و رسانه اى.محمد رضايى كه صدها عرب الاخوازی(اهوازى) را تنها به اتهام واهى ناصريسم و بعثيسم زير شكنجه كشت يا اعدام كرد.
ساواك او بود كه هزاران معلم عرب منطقه دست ميسان (دشت آزادگان) را به شهرهاى فارس نشين منتقل كرد و معلمان فارس را جايگزين آنان كرد تا به فارسيزاسيون آن منطقه كمك كند. همو او بود كه شهرك استعمارى يزد نو را در منطقه كاملا عربى حويزه در مرز عراق تاسيس كرد و شهروندان يزدى را در آنجا مستقر كرد و زمين عرب ها را به آنان بخشيد. و البته مى خواست اصفهان نو را هم بسازد كه انقلاب دستش را بريد.
پدر رضا بود كه به اسدالله علم گفت: هر چه مى توانيد براى تغيير بافت جمعيت استان عمل كنيد تا زبان و فرهنگ و قوميت عرب ها ريشه كن شود. پدر او بود كه هنگام سفر به محمره (خرمشهر) هنگام ديدن عرب هاى چفيه پوش به محسن پزشكپور نماينده تحميلى محمره در مجلس شوراى ملى گفته بود”كى بيايم و اين عرب ها را در اينجا نبينم”. پدر او و ساواكش بود كه انتشار هر نوع كتاب عربى يا فارسى را در باره مردم عرب الاحواز(اهواز) ممنوع كرده بود،
چه شعر و چه داستان و چه تاريخ و جامعه شناسى. چند مليون عرب نه نشريه اى داشتند و نه در مناصب و پست هاى حكومتى موقعيتى. اتاق بازرگانى ها، كانون وكلاها،كلا در اختيار اقليت غير عرب بود. فضاى مسموم ضد عربى، تحقير و توهين به عرب ها حد و مرزى نداشت و همين ميراث شاهنشاهى به نوعى به حکومت آخوندی تهران منتقل شد.
وكالت به اين شخص يعنى، عرب ها كارد خونين ستم و استعمار را از حکومت آخوندی تهران به رضا پهلوى بدهند، يعنى خودآزارى، يعنى خودكشى. كسى كه نه تنها نقدى بر گذشته خونبار و ستمگرانه پدر و پدر بزرگش نسبت به مردم عرب (و ديگر مردمان ايران ) ندارد بلكه آن دو خودكامه را مى ستايد،
يعنى قاتلان آباء و اجداد ما عرب ها را مى ستايد يعنى كه مى خواهد سياست هاى ضد عربى خاندان سرنگون شده اش و حکومت آخوندی تهران را ادامه دهد. من در اينجا خلاصه نوشتم و ممكن است مواردى از قلم افتاده باشد. و البته فجايعى را كه پدر و جدش عليه ترك ها، كردها، لرها، بلوچ ها و تركمن ها مرتكب شده اند هفتاد من مثنوى مى شود. همين پهلوى اول بود كه در ١٩٢٩ شصت كشاورز عرب را از مناطق مختلف اقليم الاحواز(اهواز) از دم تيغ گذراند زيرا كه عليه ماليات كمرشكن دولت اعتراض كرده بودند.
نویسنده: یوسف عزیزی بنی طرف