
سرکوب همدردی مردم اهواز، نشانه بیرحمی ساختاری حکومت
صحنهای غمانگیز اما آشنا در خیابانهای اهواز رقم خورد. مردمی که با اندوه و خشم، برای جانباختگان فاجعه انفجار بندرعباس گرد آمده بودند تا شمعی روشن کنند و همدردیشان را فریاد بزنند، با برخورد قهرآمیز مأموران امنیتی روبهرو شدند. بهانه ساده اما هشداردهنده بود: «نداشتن مجوز برای عزاداری.»
این واکنش دستگاه امنیتی، تنها یک مداخله محدود نبود؛ بیانی نمادین از یک حکومت است که حتی بر اشک و اندوه مردم نیز سایه کنترل و سرکوب میافکند. حکومتی که عزاداری را جرم تلقی میکند، نشان میدهد تا چه اندازه از حضور عمومی و صدای جمعی مردم، حتی در سوگ، واهمه دارد.
درد بدون اجازه؟
سؤال کلیدی که وجدان عمومی را درگیر کرده این است: آیا برای عزاداری در کشور خود، برای سوگواری جمعی بر پیکرهایی که قربانی بیکفایتیها و پنهانکاریها شدهاند، نیاز به مجوز داریم؟ آیا انسانها حق ندارند در فضای عمومی، بیآنکه تهدید شوند، اندوه خود را ابراز کنند؟
پاسخ حکومت تهران، با باتوم و بازداشت داده میشود؛ پاسخی که معنای آن روشن است: حتی رنج شما هم باید در چهارچوب امنیتی تعریف شود.
سوگواری بهمثابه تهدید سیاسی
در چشم دستگاه امنیتی، هر تجمعی حتی اگر به یاد مردگان باشد، یک تهدید بالقوه سیاسی است؛ بهویژه زمانیکه آن سوگواری، تلویحاً انتقاد از نقش سپاه در انفجار بندر رجایی و بیپاسخماندن آن فاجعه را در خود داشته باشد. در چنین شرایطی، سوگواری نیز به شکلی از مقاومت بدل میشود؛ مقاومتی در برابر بیمسئولیتی، بیپاسخی و سانسور.
زیر آوار سکوت اجباری
در اهواز، همانند بسیاری از نقاط جغرافیای به حاشیهراندهشده کشور، مردم نه تنها با فقر و تبعیض مزمن روبهرو هستند، بلکه حتی حق بیان دردهایشان را هم ندارند. عزاداری در سکوت، شمعی در شب، یا صدایی در هیاهوی سانسور، همه بهانهای برای سرکوباند.
در کشوری که پنهانکاری مقدستر از جان انسانها شده، ابراز همدردی خود یک کنش اعتراضی است.