حکومت تهران: پایان افسانه جمهوری؟
جمهوری اسلامی هرگز پایبند هیچ اصل و اصولی نبوده و نمیتواند باشد، و در نتیجه، قابل اصلاح نیست
در حالی که شورای نگهبان سرگرم تکان دادن غربال شیطانی برای تعیین نامزدان «اعتباردار» برای ریاستجمهوری اسلامی است، بهخوبی میتوان دید که این تازهترین بازی «انتصخاباتی» نتوانسته است شور و هیجانی برانگیزد. حتی «ایرانشناسان» غربی که در آستانه هر «انتصخابات» تلفن میزدند تا بپرسند: فکر میکنید چه خواهد شد؟ این بار علاقهای نشان نمیدهند.
میپرسید: چرا؟ پاسخ شاید این باشد که بعد از ۴۵ سال و با فرو افتادن هفت روبنده مجازی، امروز روشن است که آنچه جمهوری اسلامی ایران خوانده میشود، نه جمهوری است، نه اسلامی، و نه ایرانی. این یک نظام استبدادی قرونوسطایی است، با یک لعاب شبهمذهبی که با استفاده از جدیدترین ابزارهای سرکوب و تسلط و به شکرانه مماشات، اگر نخواهیم بگوییم مدد، بعضی قدرتهای سلطهجو، از این ستون به آن ستون، به عمر خود ادامه میدهد.
در چهار دهه گذشته، دهها کتاب و هزاران مقاله درباره نقش رئیسجمهوری در این نظام غیرمتعارف نوشته شده است. بعضی روسایجمهور نیز در این زمینه گمانهزنی کردهاند. علیاکبر هاشمی رفسنجانی میپنداشت که وظیفه رئیسجمهوری در این نظام پرداختن به مسائل دنیوی است، در حالی که «ولی فقیه» مسئولیت اداره مسائل اخروی را بر عهده دارد. حجتالاسلام محمد خاتمی اردکانی، رئیسجمهوری اسلامی را «تدارکاتچی» منویات رهبر میدانست. محمود احمدینژاد تصور میکرد که با تکیه بر بخشهای نظامی و امنیتی رژیم ممکن است نهاد ریاستجمهوری را در برابر «رهبر» قرار داد.
این دوگانگی برای چهار دهه نظام خمینیگرا را در بحران نگه داشتــ بحرانی که با «انتصخاب» ابراهیم رئیسی به پایان رسید. با این انتصخاب روشن شد که رئیسجمهوری اسلامی تنها یک وظیفه دارد. این وظیفه را سپهر خلجی، مسئول اطلاعرسانی مرحوم رئیسی، اخیرا بهخوبی بیان کرد. او گفت: «هدف رئیسی این بود که رهبر حتی برای یک لحظه مکدر نشود!» پیش از آن، علی خامنهای رهبر و ولیفقیه، حتی پیش از تایید خبر مرگ رئیسی گفته بود: «کوچکترین وقفهای در امور کشور اتفاق نخواهد افتاد.»
مزیت رئیسی بر اخلاف خود دو چیز بود: آگاهی او از این واقعیت که اول در نظام خمینیگرا، فقط و فقط یک «فصلالخطاب» در همه زمینهها پذیرفتنی است و دوم رئیسجمهوری حتی اگر کسی باشد، حتی اگر دانش، سابقه و شخصیتی بالاتر از «رهبر» داشته باشد، میبایستی طوری رفتار کند که کسی نیست.
پرسشی که اکنون مطرح میشود این است: آیا این تعریف واقعبینانه از نقش رئیسجمهوری در نظام خمینیگرا برای همیشه جا افتاده است؟ «همیشه» البته زمانی است نامحدود و آنچه مسلم است این است که عمر نظام خمینیگرا نامحدود نیست.
تنش میان «ولی فقیه» و رئیسجمهوری از آغاز ناشی از آن بود که روسایجمهوری یا به نوبه خود در چارچوب جهان لیلیپوتیشان کسی بودند یا فکر میکردند که کسی هستند یا لااقل ناکسی در خور توجه بودند. نخستین آنان سید ابوالحسن بنیصدر، حداقل در سطح عرفی، دانشآموختهتر از خمینی بود. بنیصدر شاگرد گورویچ، جامعهشناس فرانسوی نامدار، بود، نیمی از دوره دکترا را در پاریس گذرانده بود، کموبیش فرانسه بلغور میکرد و با چاپ کتابی زیر عنوان «اقتصاد توحیدی» خود را پاسخ اسلام به کارل مارکس در زمینه اقتصاد میپنداشت. او همچنین در آغاز نور چشم امام بود و ۱۱ میلیون هم رای داشت. بنابراین چرا گوش بهفرمان یک آخوند قرونوسطایی بشود؟
محمدعلی رجایی، دومین رئیسجمهوری، نیز بیوگرافی انقلابی خود را داشت. او ۱۸ ماه در زندان به سر برد و مدعی بود که ساواک با چوب فلک کردنش کف پاهایش را پر از تاول کرده است. او تاولهای کف پا را در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک به نمایش گذاشت. با این تاکید کرد: ما برای این انقلاب رنجها بردهایم! این رزومه انقلابی ممکن است چندان چنگی به دل نزند، اما رجایی میتوانست ادعا کند که شکنجه شده است در حالی که خمینی قسر در رفته بود.
جانشین رجایی یعنی حجت الاسلام خامنهای ( العظمی بعدی) نیز یک «رزومه» انقلابی داشت. او نزدیک به دو سال در تبعید در بلوچستان گذرانده بود و دو کتاب رهبر تروریستهای اخوانالمسلمین مصر را به فارسی ترجمه کرده بود. از این گذشته، خامنهای هم فارسی و هم عربی را بهمراتب بهتر از خمینی یاد گرفته بود و طبیعی بود که در مقایسه خودش با «امام» خود را برتر انگارد.
هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهوری بعدی، نیز در سالهای پیش از انقلاب «رزومه» قابلتوجهی در دنیای لیلیپوتی خمینیگرایان شکل داده بود. او از یک سو به عنوان یک مقاطعهکار متوسط اما موفق شناخته میشد و از سوی دیگر، در اعترافات و خودنماییهای گاهگاه علیه دولت با امضاهای مستعار حضور داشت. نزدیکی او به «امام» در سالهای اول نظام انقلابی نیز کمک کرد تا او تصور کند که کسی است و دلیلی ندارد که در برابر «ولی فقیه» نوپا، یعنی خامنهای، نقش قالیچه دم در را بازی کند.
تنش میان حجتالاسلام محمد خاتمی و «رهبر» نیز اجتنابناپذیر بود. خاتمی با سخن گفتن از «مردم سالاری دینی»، خود را در نقش یک فیلسوف بزرگ اسلامی میدید که میخواهد با تلفیق دین و دمکراسی اشتباه خونبار رنسانس و عصر روشنگری در اروپا را تصحیح کند. با زنده کردن طرح «گفتوگوی تمدنها» که رئیس دفتر شهبانو فرح یعنی سید حسین نصر در سالهای ۱۳۵۰ به راه انداخته بود، خاتمی کوشید تا خود را در نقش خط وصل شرق اسلامی و غرب از دینگریخته قرار دهد. بدین سان نمیشد انتظار داشت که این فیلسوف سازنده تاریخ و تمدن نقش سانچو پانزا را برای دن کیشوت خامنهای تحمل کند.
محمود احمدینژاد، رئیسجمهوری بعدی، نیز خود را در نقش یک منجی بشریت چند برابر واقعیت فیزیکی و روانی خود ترسیم میکرد. او گدایی بود که معتبر شده بود و خود را در نقشی فراتر از یک «بله قربانگو» برای خامنهای ترسیم میکرد. او اینجا و آنجا، از دهها میلیون رایی که آورده بود، سخن میگفت و در اوج خودبزرگبینی، مدعی بود که به اتفاق هوگو چاوز، رئیسجمهوری جنجالی ونزوئلا، راهی تازه برای بشریت گشوده است. سوراخ شدن این بادکنک بیجهت بزرگشده پس از درگیری با خامنهای، برای احمدینژاد بسیار دردناک بود.
جانشین او یعنی حسن روحانی (فریدون) نیز با تکیه به یک بیوگرافی تخیلی، خود را از رهبران طراز اول انقلاب میپنداشت و حتی ادعا میکرد که لقب «امام» را او به خمینی داده است. دوران تحصیلی کوتاه در بریتانیا نیز در گمراهسازی حجتالاسلام نقش داشت. دوستی با جک استراو، وزیر امور خارجه تونی بلر، و حمایت لرد آلیانس، عضو مجلس اعیان بریتانیا، نیز به باد کردن بادکنک حجتالاسلام کمک کرد. در یک سخنرانی در پاریس پیش از رسیدن به ریاستجمهوری، روحانی به حضار وعده داد که جمهوری اسلامی را به «مسیر صحیح» یعنی همکاری و دوستی با قدرتهای غربی بکشاند. او نیز خود را در مقایسه با خامنهای در موقعیتی برتر میدید. روحانی کموبیش انگلیسی میدانست و حتی صاحب یک دکترا از کالجی در گلاسگو بود، در حالی که خامنهای میکوشید تا به کمک سیانان انگلیسی یاد بگیرد. کار با نهادهای نظامی و امنیتی نیز «رزومه» حجتالاسلام را پرمحتواتر از رزومه آیتالله جلوه میداد.
در طی دههها، بسیار «ایرانشناسان» کوشیدهاند تا تنش میان رئیسجمهوری و «رهبر» را در چارچوب رقابت خیالی جناحهای خیالی تحلیل کنند. برچسبهایی مانند «اصلاحطلبان» و «اصولگرایان»، به این خطای تخیلی کمک کرده است. در نظام خمینیگرا، نه «اصلاحطلب» میتواند واقعا وجود داشته باشد، و نه «اصولگرا». این واقعیت را مرحوم محمدتقی گیوهچی (معروف به مصباح یزدی) بیان کرده است: «ما فقط یک نوع سیاست داریمــ تبعیت کامل از ولایت.» کاظم صدیقی، کاراکتر اصلی در ماجرای زمینخواری اخیر همان مطلب را اینطور عرضه میکند: «اگر کسی ۴۰ میلیون رای هم بیاورد، تا از طرف ولایت تنفیذ نشود، ارزشی نخواهد داشت. ابوالقاسم خزعلی، عضو سابق مجلس خبرگان، نیز تاکید میکند که «آنچه رهبر میگوید میتواند اصول باشد اما میتواند اصلاح هم باشد.»
این گفتهها ممکن است نمونههایی از هزل و مطایبه تلقی شوند، اما بیانگر یک واقعیت سیاسی در زندگی چهار دهه اخیر کشور ما بوده است. آیا توجه کردهاید که هیچ یک از مسائل و مباحث مهم و ریشهای در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتی و فرهنگی هرگز مورد بحث و تبادل نظر عام قرار نگرفتهاند؟
خمینی با تایید اشغال سفارت آمریکا در تهران کشور را به درگیری با ایالات متحده کشاند، بیآنکه در این مورد هیچ بحثی حتی در سطح محدود «انقلابیون» صورت گیرد. او با تبلیغات عنادآمیز و توطئه ترور علیه رهبران بعثی، به صدام حسین برای حمله به ایران بهانه داد، بیآنکه مسئله مناسبات با عراق هرگز موردبحث قرار گیرد. پیش از آن، در هم کوبیدن نیروهای مسلح ایران، غارت زرادخانهها، اعدام دستهجمعی بهترین افسران و مدیران کشور نیز بدون هیچ بحث و تبادل نظری، باز هم در سطح محدود ائتلاف سرخ و سیاه، ضرباتی جبرانناپذیر به میهن ما وارد کرد. تشکیل کمیتهها و اندکی بعد سپاه پاسداران حکومت تهران نیز بدون بحث و تبادل نظر و بررسی، با فرمان «امام» تحمیل شد.
غصب بیش از ۷۵ هزار واحد بازرگانی و صنعتی، انتقال میلیاردها دلار اموال غصبی به نوانقلابیون، ریشهکنی بعضی صنایع موفق، عرضه انحصار بازرگانی به گروههای مشخص و شکل دادن به اقتصاد به اصطلاح «رانتی» و نظام مافیایی نیز با فرامین «امام» یا اهل بیت او صورت گرفت.
دشمنی با اسرائیل، اعلام «فلسطین» به عنوان دغدغه شماره یک ایران، صرف میلیاردها دلار برای ایجاد گروههای تروریستی نیابتی در بیش از ۲۰ کشور نیز حتی در سازمانهای مربوطه هرگز مورد بحث و بررسی قرار نگرفت. احیای برنامه هستهای و تغییرات متعدد در مسیر آن، نگاه به شرق و سرسپردگی به شوروی، دعوت از چین برای نشستن بر سر سفره یغمای ایران، گروگانگیریهای منطقهای، ترورهای بیشمار در بیش از ۳۰ کشور، گسترش فساد در تمامی شئون کشور و حتی تقسیم نهاد تشیع به حوزههای خاموش و حوزههای دریافتکننده «پاکتهای سنگین» نیز بدون بحث و نظرخواهی و مطالعه صورت گرفت.
از آنجا که هیچ مسئله مهمی هرگز حتی در چارچوب مجلس شورای اسلامی مورد بحث و بررسی جدی قرار نگرفته استــ چه رسد به بحث و بررسی در احزابی که چیزی جز اسم نیستند و مطبوعاتی که نقش کارگاه تمشیت را بازی میکنندــ سخنگفتن از «اصلاحطلب» و «اصولگرا» بیمعناست. پس از ۴۵ سال هنوز نمیدانیم که «اصول» این نظام، به جز اوجب واجباتش، یعنی حفظ خویش به هر قیمت، چیست. همچنین هنوز کسی نگفته است که «اصلاحطلبان» ما دقیقا چه چیزی را میخواهد اصلاح کنند و چگونه.
با روشن شدن این واقعیتــ دیر اما بازهم خوبــ اینکه کدام یک از ۸۱ تنی که برای نامزدی ریاستجمهوری نامنویسی کردهاند، سرانجام روی آن سه پایه خواهند نشست، کوچکترین اهمیتی ندارد. حتی اگر یک عمامه یا کلاه نظامی بدون سر، یا یک کت و شلوار خالی از بدن را عرضه کنند، فرقی نخواهد کرد. رئیسی موفق شد بازی «اصولگرا» و «اصلاح طلب» را لااقل برای مدتی، تعطیل کند.
فهرستی که خبرگزاریهای دولتی از کاندیدای نامزدی ارائه میدهند، از ۲۴ اصولگرا، ۱۴ اصلاح طلب، ۶ اعتدالی، ۱۰ مستقل، دو بهاری (احمدینژاد و یکی از همدستانش) تشکیل میشود. اما هیچ معلوم نیست که این امیدواران چه برنامهای دارند و کدام سیاست کنونی را میخواهند اصلاح کنند یا ادامه دهند. در فقدان سیاستها و برنامهها، ممکن است تصور کنید که قضاوت درباره کیفیات و قابلیتهای فردی این امیدواران مطرح خواهد شد. اما این تصور نیز خطا است، زیرا تمامی امیدواران محصول قالبی کارخانه مطلقسازی خمینیاندــ نظامی و غیرنظامی، عمامهدار و بیعمامه، یقهباز، ریشو و بیریش و یکی دو لچکبهسر همگی محصول نظام فکسنی خمینیه و ذات ویرانگر آن استــ نظامی که هرگز پایبند هیچ اصل و اصولی نبوده و نمیتواند باشد، و در نتیجه، قابل اصلاح نیز نیست. هرلعبتی که به صحنه فرستاده شود، امروز همه دستهای لعبتباز را میبینند.
نویسنده: امیر طاهری/ایندیپندنت فارسی