تقديرنامه ابراهيم احرارى از آخوندهاى مزور و ستمگر حاكم
مکر شیطان هم درو پیچید شکر
دیو هم خود را سیهرو دید شکر(مولوى)
نمى دانم با چه زبان يا قلمى مى توان از خامنه اى و حاميانش در بيدارى ،هوشيارى و حماسه هموطنانم بويژه جامعه اهل سنت كه بعضا مسحور بخش هايى از مراجع مذهبى شده بودند تشكر نمايم .
مدت ها بود حس رخوت و بى تفاوتى در ميان جوانان و دلسوزانمان بسبب لغزش برخى عزيزان پديد آمده بود و چنان پلك هايشان سنگين شده بود كه مى خواستند خود را از آنچه بر هموطنانمان در دى ٩٦ ، آبان ٩٨ ، كشتار هور العظيم ، زنده زنده سوزاندان مسافران هواپيماى اكراينى ، كورساختن كشاورزان اصفهانى و اعتراضات معلمان و كارگران به خوابى سنگين زده و سر در برف غم و محروميتشان فرو برند كه انگا نه انگار !
دخالت هاى خودسرانه دفاتر رهبرى در خلع و تعويض امامان جمعه از لنگه تا آزاد شهر ، طوفان سهمگين و هماهنگ سايبرى هاى سپاه و شيرازى ها ، اهانت هاى شرم آور و نفرت انگيز نفرت پراكنان ، اعتراف اجبارى از مولانا گرگيچ و تهديد و بازداشت دوستان و نزديكان و حاميان ايشان چنان تلنگرى بر اين جامعه سرخورده و در شرف نااميدى زد كه دو بار زنده شان گرداند و توانستند حماسه و خروش و اعتراضى نوين را رقم بزنند و خواهند زد كه ديگر سدهاى خنثى كننده برخى مراجع مذهبى كه تاكنون جلويشان را سد كرده بود نتوانست و نمى تواند بگيرد.
نفاب ها از چهره هاى دشمنان دوست نما فرو افتاد و پرده تزوير آخوندهاى حاكم بار ديگر دريده شد . نزديك نيم قرن تاريخ سراسر جنايت و تبعيض و ترور جلوى چشمانشان بحركت در آمد و دانستند كه راه نجاتى ندارند مگر آنكه بخروشند و دامنه اعتراضات را همسو با ساير ملت ايران گسترش دهند زيرا دشمن يكى است و دردها مشترك .
به ياد كاك احمد مفتى زاده افتادند كه چگونه بيش از ده سال زير سخت تربن شكنجه هاى قرون وسطايى براى عزت و سربلندى ايران و جامعه اهل سنت سر خم نكرد . و فرياد بر آورد: “
بخدا قسم اگر بگویند : بنویس بسم الله…، و زیر آن را امضا کن آزادت می کنیم،نمی نویسم.”
كاك ناصر سبحانى تكه تكه پوست نازننيش را با اتو مى سوزاندند اما اين دلاور از رسوا سازى ولايت فقيه دست بر نداشت و مرگ با عزت را به زندگى و دعوت با ذلت ترجيح داد.
كاك فاروق فرساد غربت و تبعيد و مرگ را بجان خربد و ايمان و شرافتش را به پاى ناكسان نريخت.
مسجد فيض مشهد شهادت را پذيرفت و در تاريخ جاودانه شد اما منبر آخوند شيطان صفت نشد.
ده ها جوان و حافظ قرآن در مسجد مكى جامه سفيدشان بخون آغشته شد و شكنجه ها را تحمل نمودند و تن به ذلت ندادند.
شيخ محمد ضيايى تكه تكه اعضاى بدنش از چشمان و دست و پاهايش را در عزت و شرف و ايمان تقديم كرد تا نشان دهد پيروان شهيد كربلاء حسين بن على هنوز زنده هستند و در راه آزادى و آزادگى جان مى دهند.
دكتر احمد سياد سال ها زندان و شكنجه را با كمال شهامت ايمان بجان خريد و سرانجام براى حفظ ناموس و ايمان و بندگى جان پاكش را خوراك درندگان خامنه اى كرد.
مولوى عبدالملك ملازاده لب به تملق و خيانت نگشود و هر لحظه مى خروشيد و فرياد بر مى آورد تا حسين وار جانش را به يزيد زمان تقديم كرد تا نشان دهد هنوز شرافت و ايمان سالم وجود دارد.
باز بگويم از مولوى عبدالعزيز الهيارى يا مولوى ابراهيم دامنى يا مولوى موسى كرمپور يا مولوى ابراهيم صفى زاده يا مولانا محى الدين يا دكتر عبدالعزيز كاظمى يا طلبه نوجوان شمس الدين كيانى يا مولوى عبدالغنى شاهوزهى يا مولانا سعيد فاضلى يا مهندس حامد واحدى يا دكتر آزاد جلالى زاده يا شهرام احمدى ها و صدها تن كه نام هايشان هر لحظه در تابلوى خاطرات مردم در حركت است.
بگذار از ملا محمد ربيعى امام جمعه كرمانشاه بگويم پيرمرد شجاعى كه جانش را تقديم كرد تا به نسل ما بگويد براى نهال آزادى و ايمان و برابرى بايد خون داد هرچند پير و ناتوان شده باشى .
بگذار از فقر بگويم از گرسنگى و فساد و فحشا و بيكارى و محروميت از سوختبرها از كوله برها از نسل سوخته اى كه كسى ناله هايشان را نشنيد.
براستى بايد خدا را شاكر باشيم كه دشمنان حق و آزادگى احمق و خرفت و عجول هستند .
دلنوشته ام را با اين ابيات مولاناى بلخى به پايان مى رسانم.
این عجایب دید آن شاه جهود
جز که طنز و جز که انکارش نبود
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد کار چون اینجا رسید
پای دار ای سگ که قهر ما رسید
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا
سوی اصل خویش رفتند انتها
***
حق فشاند آن نور را بر جانها
مقبلان بر داشته دامانها
و آن نثار نور را وا یافته
روی از غیر خدا برتافته
نویسنده: ابراهيم احرارى